نیکان جونمنیکان جونم، تا این لحظه: 10 سال و 11 ماه و 3 روز سن داره
قصه شیرین زندگی ماقصه شیرین زندگی ما، تا این لحظه: 14 سال و 1 ماه و 7 روز سن داره

پسرم همه هستی ام

بدون عنوان

قبل ترها که هنوز مادر نشده بودم اگه بچه ای کار بدی انجام میداد وماماناشون سکوت میکردن یا تشر کمی میزدن میگفتم اینا چقد خونسردن.چرا حسابی دعواش نمیکنن. الان که خودم مادر شدم میبینم حال خودمم عین همون مادرهاست. کار بد میکنی زیاد دلم نمیاد دعوات کنم. همه کارهاتو به حساب کنجکاویت میذارم،میگم بذارین بچه ام دنیارو کشف کنه.بذار خودش بفهمه که توپ رو پرت کنه وچیزی بشکنه این میشه عاقبتش نه اینکه من هنوز انجام نداده بهت هشدار بدم وحساستر شی.گرچه قبلش یه توضیح واضح در مورد معایب توپ بهت میگم. نه که کامل از تربیتت غافل باشم ولی گیر الکی بهت رو هم نمیتونم تحمل کنم. مداد رو قبول نداری وباید با خودکار یا یه چیز پر رنگ نقاشی بکشی،هی میگن وای خ...
30 مهر 1394

کیف کنیم

پسرم از دیروز یاد گرفتی که موقع غذا خوردن یا هر کار لذت بخشی میگیم بریم پلو بخوریم کیف کنیم یا صبحونه بخوریم کیف کنیم. بالاخره منو باباتم سرما خوردیم ودیروز با این بیحالیم برات کیک پختم،وقتی بهت گفتم بیا کیک رو ببین اومدی بهم میگی مامان بیا بخوریم کیف کنیم.مریضیم خوب شد از حموم بیرون آوردمت به خودت میگی عافیت باشه،بابام که غروب دوش گرفت بهش میگی عافیتت باشه بابایی. چقد خوبه که تو کیف میکنی وما با کیف تو سوپر کیف میشیم. شکر که هستی وبا تو ما اینقد خوشبختیم. ...
30 مهر 1394

بدون عنوان

دیشب داشتی نقاشی میکشیدی بابات اومد بوست کنه که شما عصبانی راهی اتاقت شدی. بعد چند دقیقه اومدم سراغت گفتم کجایی؟دیدم دراز به دراز افتادی رو دفترت انگار که دارن ازت میگیرن،بعد بهم میگی من قهر کردم ،خه بابایی اذیتم کرد. دلیلت منو کشت پسرم.
28 مهر 1394

علم

غروب با پسرم رفتیم مراسم علم بندی. خیلی شلوغ بود. از وقتی رسیدیم خونه یه خودکار ودفتر برداشته هی علم میکشه برامون.با همون دفتر وخودکار تو تختش خابید. مادر فدای حس عاشوراییت عزیزم. تو رو به حسین زهرا میسپرم میوه بهشتی ام.
28 مهر 1394

خوبی

خیلی پسر خوبی شدی. دیگه کامل دستشویی رو میگی کامل حرف میزنی وحتی جلوتر از سنت خیلی خوب میفهمی ومطلب رو میگیری. اهل بازی شدی وخودت رو خوب سرگرم میکنی. عاشق نقاشی هستی وجالبه که یه مدل انتخاب میکنی واز روش میکشی مثلا همین دیشب به عزیز طبیده،مامان من که اسمش طیبه هست میگی طبیده،گفتی بی حرکت بشینه وازش نقاشی کشیدی وچقد خندیدیم چون مامانم چاقه و تو یه گردی گنده کشیدی همرا دوتا گردی کوچیک بالاش که ما گفتیم حتما عینکش مد نظرت بود.به من میگی مامان قزوین بکش برام ،آخه چه جوری بکشم شهر به اون بزرگی رو؟ همینکه سوار ماشین میشیم حتما باید آهنگ بذاری وعاشق آهنگهای اولی،هی سی دی رو در میاری هی میکنی تو تا دوباره برات بخونه. الان چند وق...
26 مهر 1394

تاخیر

پسرم. با یه هفته تاخیر اومدیم اما کسی حال مارو نپرسید...... کسی نگران ما نشد...... اما ..... با دست پر اومدیم. یه سفر یه هفته ای به تهران داشتیم،هم گردش وهم عقد دختر خاله بابا مهدی.خوش گذشت،بغیر از ترافیکهای زیادش وشلوغیهاش بقیه قسمتها خوب بود.زن عمو الهه هم برامون سنگ تموم گذاشت وکلی جاهای خوب برد. یه روز باغ وحش ارم،یه روز خیابون بهار برای خرید لباس شما،یه روز مجتمع بزرگ کوروش که شما اونجا کلی بازی کردی وما هم کمی خرید.قرار به برج میلاد وپل طبیعت بود که دیگه وقت نشد وبابا مهدی کارهاش مونده بود. من بغیر دایی ودختر دایی کسی تو تهران فامیل ندارم اما قربونش برم بابا مهدی کلی تک وطایفه داره که همه هم دوست دارن بریم خونشون،ب...
26 مهر 1394

غصه نخور

امروز الکی سر توپ بازی باهات قهر کردم سرم گذاشتم رو دستام. اومدی نازم میکنی وهی میگی غصه نخور مامانی....یعنی حرف خودمو به خودم پس میدی نامرد؟؟؟؟ ...
9 مهر 1394

خونه سازی

الان چند روزه با آجرهای خونه سازیت بازی میکنی اونم زمان طولانی. جای بسیار خوشحالیه...اما دیگه زندگی نمیمونه برامون.هرجا پا میذاری لوگو افتاده فدای سرت تو بازی کن کل خونه بهم بریزه. از دیروزم که بردمت برای قد و وزن باز محیط اونجا رو میبینی کلی گریه میکنی.زنه نفهمید چطور قد تو گرفت.ولی رو مرزی،وزنت11.قدتم87.نمیدونم چی بهت بدم که کمی بالا بیای.خسته شدم..... بگذریم از دیروز باهم دکتر بازی میکنیم شاید کمی ترست بریزه،آرایش بازی هم میکنیم برای ترس از آرایشگاه،چند وقته از دست گریه های تو نبردمت سلمونی،حالا اینهفته برنامه داریم،خدا رحم کنه به ما ...
5 مهر 1394

قربانی

این چه امتحان وآزمایشی بودکه خدا از بنده اش گرفت؟قربانی فرزند؟هر چی فکر میکنم فلسفه ایk آزمایش تو مغز کوچیکم نمیگنجه.. بدتر از اون وضع پدر و مادر ،ابراهیم وساره،چطور خودشون رو راضی کردن؟ یعنی اگه گوسفندی فرستاده نمیشد باید هر سال کودکی ذبح میشد؟ وای هر چی که فکر میکنم بدتره اوضاعم... قربون مهربونی خدا که دلش نیومد: عیدتون مبارک..دختر دارها برین به مناسبت این جشن گوش کوچولوهارو سوراخ کنین. ایشالله کباب خوری همه به راه باشه...ما که رفتیم خونه بابابزرگ حسین ...
1 مهر 1394
1